ستمگری - ظلم| ۱
عدل
عدالت قانونی است طبیعی که در سراسر عالم تکوین مشاهده میشود. خطّ سیر جهان بر اساس عدل تعیین گردیده و تخلّف از این قانون طبیعی امکانپذیر نیست. هماهنگی اسرارآمیز و همکاری میان اعضاء که در سازمان بدن خود احساس میکنیم، درخشانترین مظهر تعادل دقیق و حیرتآور دستگاههای عظیم خلقت است و بالاخره ما از مطالعه صفحه خویش به نظام مجموعه عالم واقف میگردیم. تعادل که در جهانآفرین است یک توازن قهری است، ولی چون بشر دارای استقلال فکر و اراده است، لذا باید عدل در اجتماع با اراده او پیریزی شود.
رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود:
«قَامَت السَّماواتِ وَ الاَرضِ بِالعَدلِ»؛[1]
«قوام آسمانها و زمین به سبب عدل است.»
بایستی موضوع عدالت را از دوران کودکی با فکر کودک آشنا ساخت تا این که در بزرگی این مفهوم در ذهن او کاملاً جایگزین شده باشد، به طوری که طبعاً به خیانت و تجاوز دستدرازی نکند. رسول اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با توجّه به این موضوع فرموده است:
«اِعْدِلُوا بَيْنَ اَوْلادِکُمْ کَما تُحِبُّونَ اَنْ يَعْدِلُوا بَيْنَکُمْ فِي الْبِرِّ وَ اللُّطْفِ.» ؛[2]
«بین فرزندان خود به شیرینی عدالت را رعایت کنید همچنان که دوست دارید آنها به نیکی و ملاطفت و عدل را در بین شما پدران و مادران رعایت نمایند.»
فیلسوف معاصر برتراندراسل میگوید: «نفس بشر مانند بخار همیشه رو به اتساع است. هدف تربیت از این جهت است که وا دارد فشار خارجی به صورت عادت افکار تمایلات عاطفی در عقل خود طفل درآید نه زدن و نه نواختن و شکنجه کردن و فکر لازم در این باب عدل است. عدل مفهومی است که ما باید سعی کنیم آن را در افکار و عادات طفل تدریجاً وارد سازیم. تربیت صحیح و عدل فقط وقتی میآید که با بچّه مزبور کودکان دیگر هم باشند. جایی که اطفال برای خوشی و لذّت که فقط یک نفر در یک وقت میتواند از آن محفوظ باشد با یکدیگر مناقشه میکنند. از قبیل سواری در یک چرخ دستی میبینیم که انسان به فوریت معنی عدالت را میفهمد. البته میل هر یک از آنان این است که خودش را بدون دیگران برای خود بخواهد، امّا تعجّب در این است که موقعی که بزرگان و بالغین بین آنان قرار میگذارند که هر کدام به نوبت از این خوشی و لذّت برخوردار شوند، به چه سرعتی این میل مغلوب میگردد.»
یک ساختمان که از صدها تن آجر، آهن و سنگ ساخته شده است تا زمانی باقی و سرپا است که موازنه و تعادل پایههای آن محفوظ باشد. ستونها و دیوارها از حدودی که مهندس عالم بنا کرده است، خارج نشود. اگر عمارتی از اوّل ناموزون و بیحساب بنا شود یا پیامدها و عواملی موازنه و تعادل آن را بر هم زند، قابل دوام نیست و قطعاً خراب خواهد شد. هر کشوری به منزله یک ساختمان بزرگ است و از میلیونها مردم تشکیل شده و باید بر اساس توازن و تعادل استوار باشد. کشورهایی که با عدل و قانون اداره میشوند و حدود تمام طبقات در آنها با اصول حقّ و انصاف تعیین شده است، مردم آرامش فکر و آزادی خاطر دارند و اگر میلیونها سال از عمر آن کشور بگذرد، باز هم قوی و نیرومند است. ولی بالعکس اگر در کشوری عدل نباشد، ظلم و بیدادگری اساس ملیت آن کشور را بر هم خواهد زد.
گویند سلطان محمود غزنوی عدّهای را گماشت برای این که احمقترین افراد را پیدا کرده، نزد او بیاورند. اینها به گردش پرداختند. در این بین شخصی را دیدند که روی شاخه درخت نشسته و همان شاخه را که بر روی آن شاخه نشسته بود، با ارّه قطع میکرد. او را گرفته و نزد سلطان آوردند و جریان را به سلطان عرضه داشتند. شاه فرمود: از او نیز احمقتری هست و آن حاکم جابری است که با اره تعدی و ستم رعیت خود را که بیخ درخت دولتاند قطع کند و خود را از دوره برتری به خاک هلاک افکند.
یکی بر سر شاخ و بن میبرید / خداوند بستان نظر کرد و دید
بگفتا که این مرد بد میکند / نه برمن که با نفس خود میکند
نصیحت بجانست گر بشنوی / ضعیفان میفکن بکتف قوی
که فردا بداور بود خسروی / گدایی که پیشت نیلرزد جوی
امیرالمؤمنین(علیه السّلام) می فرماید:
«ثَبَا المُلک بِالعَدلِ»؛[3]
«پایداری سلنطت به دادگری است.»
مونتسکیو میگوید: «در دولتهای استبدادی مردم همگی بندگان و کسی را به سر دیگران امتیازی نیست. مستبد به هیچگونه قاعدهای پایبند نیست و هوسهای او مافوق تمام مقرّرات است و میخواهد دیگران را نابود کند.
در حکومتهای استبدادی طبیعت حکومت یک اطاعت نامحدودی را ایجاب میکند. در این حکومتها درباره اوامر صادره، تغییر مهلت سازش، موعد، نعم، البدل، مذاکرات ایرادات و هیچ نوع میانجیگری وجود ندارد. در این حکومتها انسان یک مخلوقی است که تابع اراده یک مخلوق دیگر میباشد. در این چنین حکومتی نمیتوان از احتمال وقوع پیامدی اظهار نگرانی کرد. در لوای حکومت استبدادی انسان مانند حیوانات نصیبی جز غریزه طبیعی و اطاعت و تنبیه ندارد[4]».
حکومت استبدادی مبتنی بر اصل ترس است و برای ملل ترسو، نادان و از پا افتاده قوانین زیادی لازم نیست. همه چیز در آنجا باید بر دو یا سه فکر استوار باشد. بنابراین افکار جدیدی لزوم ندارد، زیرا هنگامی که شما یک حیوانی را تربیت میکنید، فقط مواظب هستید که کسی حیوان را از شما نگیرد و صاحب خود را بشناسد و رفتار او عوض نشود. «شارل دوازدهم هنگامی که در بندر بود، چون دید سنای سوئد اندک مخالفتی ابراز میدارد به آن مجلس نوشت که یکی از چکمههای خود را خواهد فرستاد تا بر آنها فرمانروایی کند[5]».
خشونت بشر یا حیوانگری آدمیزاد
بشر اوّلیه زندگی کاملاً مادّی و طبیعی داشته است و درباره دنیایی که در آن زندگی میکرده کنجکاو بوده است. گاهی چیزی را تکّه تکّه میکرده، فقط برای این که بداند آن چیز از چه ساخته شده است. او برای بقاء با همنوع خود میجنگید و برای به دست آوردن خوراک و همچنین نیرومند کردن بدن خود که مایه لذّت او میشد شکار میکرد. ما میبینیم که در بعضی فیلمها و کتابها زورگویی و خشونت را یک صفت برجسته و قابل ستایش نشان میدهد. در این کتابها و فیلمها آن مرد راهزن و تبهکار (کانگستر) و همچنین آن بشر جنگلی (تارزان) را ایدهآل و سرمشق زندگی ما معرّفی میکند. قدرت بدنی هر دو پسندیده و خوب است، ولی چنان که (شکسپیر) میگوید: «داشتن زور و نیروی غولآسا چیزی است خوب و عالی، ولی به کار بردن آن زور و نیرو مانند غول معمولی است وحشیانه[6]».
ستایش زور به خاطر زور و یا قدرت برای از بین بردن مال، جان و آسایش مردم یادگار دوران کودکی جهان است. تفاوت زندگی آسان و حیوان از جهات متعدّدی است. یکی از جهات تفاوت بین زندگی انسان و حیوان این است که حیوانات در زمینه اختلاف زود فصل خصومت میکنند. هر حیوانی که قویتر است او غلبه میکند و حیوانات ضعیف شکست میخورند. در جهان حیوان فصل خصومت؛ زور است، امّا در جهان انسان این یک خلاصه مختصری است. اگر در یک اجتماع میزان غلبه کردن زور باشد، یعنی یک آدم نیرومند چون مشت گره کرده دارد بتواند پول جیب فلان ضعیف را در آورد؛ یک آدمی چون نفوذ اجتماعی دارد بتواند مال یتیم را بخورد؛ اگر اجتماع چنین باشد باید کوه انسان را از تابلو این جامعه برداشت و به جای آن کوه حیوان را نوشت. اگر فصل خصومت برود روی پایه زور، آنجا جهان حیوان است؛ جهان ببر و پلنگ است و امثال آن.
شما گاهی دیدهاید الاغ مردهای را در خرابهای میاندازند که سی سگ لاغر دارد و یک سگ قلدر آن سگ زورمند تا گلویش خورده و سیرسیر شده امّا این سگهای دیگر جرات ندارند جلو بیایند تا این سگها جلو بیایند، سگ قلدر یک غرش میکشد و آنها فرار میکنند. این جهان حیوان است و جهان سگ، امّا جهان انسان عاطفه دارد و علاوه بر عدالت احساس هم دارد. بنابراین اقامه عدل و احسن نشانه انسانیّت است و اعمال زور و قدرت نشانه حیوانیّت است.
سوال؛ چرا بشر زور میگوید و گاهی انسان ستم میکند؟
جواب این است که غلبه غرایز بر عقل موجب این ستمگریها میشود. اگر در پیکر یک انسان غریزه غلبه کرد و صاحب نتوانست غریزه خود را کنترل کند، آنجا بدبختی و سیه روزی میآید امّا اگر عقل غلبه کرد انسانیّت و سعادت میآید. امّا بشر در عین این که عقل دارد عقل ضعیف است و غریزهاش قوی میباشد.
مثل عقل مثل چراغی است که راه را روشن میکند. اگر هوا طوفانی باشد آن چراغ راه را روشن نمیکند. اگر مزاج ما طوفانی نباشد، یعنی موقع تحریک شهوت و تحریک غضب نباشد، در مقام حسد بردن و رشک ورزیدن نباشد، چراغ نفتی عقل میسوزد. امّا وای بر آن موقع که مزاج طوفانی شود، موقعی که غضب تحریک شود مثل حیوان درنده فریاد میزند و عربده میکشد. آنجا چراغ نفتی عقل در مقابل باد شدید قرار گرفته، بیچاره عقل بال بال میزند و عاقبت فراموش میشود. آدم غضب کرده به آن شدت عقل ندارد. عقل ما دو برابر غضب، گرفتار در مقابل شهوت، گرفتار در مقابل مقام، گرفتار در مقابل ثروت و گرفتار بیچاره یک چراغ نفتی ناتوان است و این همه طوفان ستمگری یعنی؛ خاموش شدن عقل، وجدان و بیدار شدن سگها و پلنگهای خفته تمایلات و شهوت. پس ظلم زائیده مرگ عقل و بیدار شدن غریزه است. در تمام ادوار بشر غریزه داشته و روز غلبه غریزه ظلم کرده است. بشر غارنشین ظلم کرده، بشر قرن اتم امروز هم ظلم میکند. امروز تمام ملل پیش افتاده جهان میگویند: عدل . اروپا میگوید: عدل. آفریقا میگوید: عدل، ولی آن اندازه که حرف عدل را دنیای متمدّن میزند نصف آن قدر عمل نمیکنند.
سخن عدل خیلی گفته میشود و عمل عدل خیلی کم اجراء میشود. در مقام بیان میدان عدل خیلی وسیع است، امّا در مقام مردانگی، شرافت و انصاف پای مردم میلغزد، غریزه غلبه میکند و انسان آشکارا جنایت میکند.
اسلام و عدالت اجتماع
قرآن میگوید:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْکِتابَ وَ الْميزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ»؛
«فرستادیم فرستادگان را با دلیلهای روشن و نازل کردیم برایشان برنامه آسمانی (کتاب) و قانون و وسیله سنج حق از باطل (میزان) را تا مردمان را به دادگری وادار نمایند.»
خلاصه این آیه میخواهد بگوید که تمام انبیاء (علیهم السّلام) برای اقامه عدل آمدند.
ابراهیم میگوید: نمرود! آمدهام بگویم زور نگو، موسی میگوید: فرعون! آمدهام بگویم زور نگو. پیغمبر اسلام(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم آمده میگوید: بوجهلها، بولهبها و اشرافمنشهای جاهلیّت زورگوها! آمدهام به شما بگویم ستم نکنید. جانشینان انبیا هم همین هدف را داشتند. علی(علیه السّلام) میگوید: عدل، حسین(علیه السّلام) میگوید: عدل، برای این کلمه تا پای مرگ هم میرود. امام صادق (علیه السّلام) میگوید عدل. موسی بن جعفر (علیه السّلام) میگوید عدل و برای این کار تا عمق زندان میرود. هدف امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) هم همین یک کلمه است؛
«یَمْلَأُ الأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاًبَعْدَ ما مُلِئَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً»
«یعنی؛ به سبب وی زمین پر از عدل میشود پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد.»
انبیاء خودشان به عدل دعوت میکردند و خودشان اوّل عادل بودند. پیغمبر اکرم (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) خودش اوّل عادل بود و هر پیش آمدی که میشد طبق قانون عمل میکرد.
خودآزمایی
۱. چرا کشورهایی که با عدل و قانون اداره می شوند ملّت قوی و قدرتمندتری دارند؟
۲. چرا انسان با وجود بهرهمندی از قوّه عقل گاهی ستم و ظلم می کند؟
پینوشتها
[1] انیس الوحده
[2] نهج الفصاحه
[3] انیس الوحده
[4] روح القوانین ص32
[5] روح القوانین ص47
[6] رشد و زندگی ص225
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
سیداحمد علم الهدی